Notice: Function add_theme_support( 'html5' ) was called incorrectly. You need to pass an array of types. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 3.6.1.) in /home/aecinemaorg/public_html/wp-includes/functions.php on line 5833
ماهی و گربه | Art and Experience Cinema
Wednesday 29 March 2023
FA EN

Synopsis

سال 1377 رستوران بین راهی در شمال ایران به علت تخلفات بهداشتی بسته شد. اتفاقی که در آن دوران به دلیل تکران شدنش خبری آشنا برای مردم بود . چندی بعد سه آشپز آن رستوران به علت آنچه که پخت گوشت غیر احشام نامیده شد به زندان رفتند . اخبار مربوط به این اتفاق چندروزی تیتر حوادث مطبوعات بود و شایعاتی درباره پخت گوشت انسان مجلات زرد را پر کرده بود . گفته می شود پلیس بعد از اخبار ناپدید شدن چند جوان به صاحبان این رستوان مشکوک شده بود ...
Director:شهرام مکری
Producer:
سپهر سیفی
Screenwrite:
Cast:
بابک کریمی،سعید ابراهیمی فر ، سیاوش چراغی پور، محمد برهمنی
Filming Director:
محمود کلاری
Sound Manager:
پرویز آبنار
Awards:
برنده جوایز جشنواره های ونیز، لیسبون ، استانبول ،دوبی، سوییس http://fishcat.net
Iran Artists House

Iran Artists House

Honarmandan Park, Iranshahr St., Tehran

021-88310457

More Details
Museum Cinema

Museum Cinema

Bagh Ferows, Valiasr S

22723535

More Details
Azadi Pardis

Azadi Pardis

Vozara, Abbas Abad St., Tehran

021-84480

More Details
Mashhad, Hoveize Pardis

Mashhad, Hoveize Pardis

Golestan Sq., Daneshgah St., Mashhad

0511-8437575

More Details
Kourosh Pardis

Kourosh Pardis

Num. 57, near Central Payambar, Shahid Satari Hgw, Tehran

44971930-40

More Details
Kourosh Pardis

شهرام مکری
فارغ التحصیل سینما با گرایش کارگردانی در مقطع کارشناسی – دانشگاه سوره تهران
فارغ التحصیل دوره آموزش فیلم سازی انجمن سینمای جوان
جوان نمونه كشور به انتخاب سازمان ملي جوانان( در رشته هاي هنري) 1382
دانشجوي نمونه دانشگاه سوره تهران 1382
عضو کانون تدوینگران انجمن فیلم کوتاه ایران در خانه سینما از سال1380
عضو هیات مدیره انجمن فیلم کوتاه ایران – خانه سينما- برای دو دوره متوالی
مدرس موسسه آموزشی کارنامه.گرایش کارگردانی
مدرس انجمن سینمای جوانان ایران از سال 1380تا 1389
عضو شورای تصویب فیلمنامه انجمن سینمای جوانان ایران – دفتر تهران – از سال 1383تا1388
مسئول كارگاه فيلم نامه نويسي انجمن سينماي جوان از سال 1382 تا 1385
ساخت پنج فیلم کوتاه “برق گرفتگی ومگس”طوفان سنجاقک”محدوده دایره”آندوسی”خام،پخته،سوخته”.
ساخت فیلم مستند تلوزیونی” مساله این است “–به تهییه کنندگی سید رضا میرکریمی.
ساخت فیلم بلند ویدئویی “اشکان انگشتر متبرک وچند داستان دیگر”به تهییه کنندگی شرکت وراهنر1387.
ساخت فيلم مستند «اردك ابي»(به تهیه کنندگی جعفرصانعی مقدم) 1388-1389
تدوین بیش از سی فیل کوتاه داستانی ومستند از سال 1380.
تدوین چند فیلم تلوزیونی از جمله “ماه قرمز”مرگ یک ماهی” عاشقانه هایی برباد”من +دشمن”و…
عضو هیات داوری وانتخاب جشنواره های مختلف از جمله فیلم کوتاه تهران-دانشجویان سراسرکشور- آفتاب یزد-پلیس-…
تشكيل كارگاه هاي فيلم سازي به دعوت انجمن سينماي جوان، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي و موسسات فيلم سازي در شهرهايي چون:تهران، تنكابل،‌بيرجند، مشهد، كرمان، شيراز و ….
برگزاري دوره فيلم سازي در دانشگاه اميركبير تهران ، خانه شهرياران جوان، استوديو نقش و …
دبير اجراي جشن مستقل فيلم كوتاه خانه سينما 1389

Kourosh Pardis

حق حیات طبیعی / شهرام مکری
1- عدهای از دوستانم به من لطف زیادی دارند و نمیخواهند انتقاد صریحی را به فیلم ماهی وگربه وارد کنند. آنها بعد از تماشای فیلم با لبخندی دوستداشتنی پیش من آمده و میگویند آفرین، خیلی کار سختی بوده و چقدر برای ساختنش سختی کشیدهای و این یعنی فیلم را دوست نداریم اما خودت را چرا. این نوع انتقاد کمی محافظهکارانه و کمی شیطنتآمیز است. محافظهکارانه چون عملا حرف منفیای درباره فیلم گفته نمیشود و شیطنتآمیز چون خودش تبدیل به یک استراتژی مشخص برای مواجهه با برخی آثار شده است. به هر حال من بعد از نمایش فیلم در ایران از این نوع برخوردها را شاهد بودم و میخواهم از این فرصت استفاده کنم و در این یادداشت بنویسم که سختی زیاد متحمل شدن برای ساخت یک اثر مزیتی برای آن محسوب نمیشود. درست است که ساخت فیلم ماهیوگربه گرفتاریها وسختیهای خودش را داشت اما کدام فیلم است که اینچنین سختی را نداشته باشد و اصلا اگر ملاک سنجش خوبی یک فیلم اینها بود که احتمالا میبایست لیست فیلم های بزرگ تاریخ سینما را ازنو نوشت. سختی تنها در صورتی که نمایانگر تمرکز بر فیلم باشد تاثیری را در آن میگذارد که این تاثیر توسط مخاطب درک می شود و احتمالا به او هم تمرکزی برای ادامه دادن و دنبال کردن فیلم میدهد در غیر این صورت سختی برای ساخت فیلم تنها وتنها عذابی است برای گروه فیلمبرداری و برای هیچکس هم هنگام تماشای فیلم مهم نخواهد بود.پس برای این دسته از منتقدان فیلم مینویسم که اگر سختی ساخت فیلم ماهیوگربه کیفیتی را به فیلم بخشیده است از این موضوع خوشحالم و اگر تنها چیزی که در فیلم توجه آنها را جلب کرده دشواری فیلم برداری و بالا و پایین رفتن از تپهها بوده؛ بدانند که این هدف من از ساخت ماهی وگربه نبوده و نیست.
2- ماهی وگربه حاصل یک تلاش گروهی است؛گروهی که یک دل و همراه در طول دوماه تمرین هرروزه این فیلم بادقت زیاد سعی بر آن داشتند که به آنچه در ذهن من وجود داشت عینیت ببخشند. به نظرم این فیلم؛ هرچه که نباشد؛ میتواند ملاکی برای تمرین کار گروهی در سینمای کشورمان قلمداد شود. یک گروه بزرگ که در آن نقش آشپز گوشتخوارش را یک گیاه خوار بازی میکرد و جوانترین عضوش بیست ساله بود و ترکیبی از حرفهایترینهای سینمای ایران در کنار جوانانی که برای نخستین بار به پشت صحنه یک فیلم میآمدند آن راشکل میداد. رسیدن به هماهنگی در چنین گروهی اصلا سخت نبود چون همه به کاری که میکردند اعتقاد داشتند. بدون شک و شبهه و بدون خودخواهی و غرور هر کار که می بایست را انجام دادند و روز آخر همه خوشحال از انجام چنین تجربهای به خانه هایشان برگشتند.تا چند روز بعد از تمام شدن فیلمبرداری همه به هم زنگ میزدند و قرارهای گروهی میگذاشتند و سعی میکردند خاطره این فیلم را در ذهن شان زنده نگه دارند. این بزرگترین اتفاق ماهی وگربه برای من بود.

  • فائزه
    4 May 2015

    اقای مکری کار بسیار پر مفهومی بود.
    کار شما موازی بودن اتفاقات زندگی با هم و در واقع متقاطع بودنشونو به خوبی نشون داد.
    فیلمبرداری کار هم کم نظیر بود.
    ذهن منو درگیر کرد برای دو سه هفته بعد دیدنش.
    نمیدونم این فیلم حقیقی بود یا واقعی….
    سینمای ایران به هنر کسایی مث اقای مکری احتیاج داره تا تجربه های کهنه.

  • امیر قاضی زاده
    11 March 2015

    به جرات میتونم بگم فیلمی بی نظیر در سینمای ایران!
    به آقای مکری تبریک ویژه ای میگیم برای این اثر هنری
    همچنین به گروه ایشون که همه و همه واقعا کارشون رو به نحو احسنت انجام دادند
    از مدیر وب سایت خواهش میکنم اخبار مربوط به فیلم ماهی و گربه رو بیشتر بزارند و نیز یک سوال داشتم: آیا ادامه این فیلم خواهد آمد و یا خبری از ادامه هست؟
    بی صبرانه منتظر آمدن دی وی دی این فیلم هستم
    با تشکر و سپاس

  • مسعود هاشميان
    27 February 2015

    يك شاهكار به تمام معنا من كه خيلي لذت بردم . سينما دوستان واقعي اين فيلم را از دست ندهيد . در سينماي ايران كم چنين فيلمهاييي ساخته مي شود البته اين فيلم واقعا تك بود . من 5 بار ديده ام بازهم ببينم خسته نمي شوم . يك كلاس فيلم سازي عالي بود .

  • آرزو مختاریان
    4 February 2015

    در پیشانی‌نوشتِ فیلم «ماهی و گربه» جمله‌ای هست که صدایی که پیشانی‌نوشت را قرائت می‌کند، آن را، به عمد انگار، نمی‌خواند. نمی‌خواند و به جایش همچنان درباره‌ی پرونده‌ی تعطیلی رستوران در سال 1377 چیزهایی می‌گوید و این جمله را که حوادث مربوط به آن پرونده در قتل و خونریزی‌ آن سال‌ فراموش شد نمی‌خواند. بیننده‌ هم اگر حرف‌گوش کن باشد طبعاً فقط در صندلی‌اش فرو می‌رود و فراموش می‌کند آن جمله را بخواند و فقط چیزی را که صدا به او می‌گوید بشنو می‌شنود و چشمان‌اش را به روی آن جمله و به روی آن اتفاقات می‌بندد. عاقبت هم وقتی از روی صندلی‌ بلند می‌شود که از سالن سینما بیرون برود جز روایت‌های مغشوش و درهم و مضحک و عقیم و نارس چیزی به یادش نمانده است. احساس غبن می‌کند. احساس می‌کند کارگردان فقط برای به رخ کشاندن قابلیت‌های دوربین جدیدش او را دو ساعت و اندی بر صندلی نشانده و با پرگویی‌های بی سر و ته‌اش و با خودنمایی‌هایش آزارش داده است. البته او فیلم را ندیده، نخوانده ، فیلم را فقط شنیده، تماشا کرده و فراموش کرده است.
    کسانی که در محل اردوگاه تفریحی تردد می‌کنند مثل دختری که مدام رو به مردِ همسایه تکرار می‌کند اصلاً نمی‌داند اینجا چه خبر است ، اصلا نمی‌دانند آنجا چه خبر است. گاهی می‌پرسند اتفاقی افتاده؟ ولی نمی‌داند چه اتفاقی افتاده. نه می‌دانند و نه حتا اگر بدانند به یاد می‌آورند. گاهی خاطره‌ای مبهم و فرّار و مسطح از پیشانی‌شان رد می‌شود ولی خیلی زود فراموش‌اش می‌کنند. از وجود همسایه ‌هاشان خبر ندارند. از کلبه‌هایی که زیر آب رفته خبر ندارند. خبر ندارند اگر نجنبند آب آنجا را می‌گیرد، می‌بَرد. بدانند هم انگار فرقی نمی‌کند، بلد نیستند کاری کنند: کاری از دست‌ من برنمی‌آید . کاری از دست‌های نارس‌شان برنمی‌آید. از وجودِ خودشان خبر ندارند. نمی‌دانند چند نفرند. نمی‌دانند کی رفته، کی‌ آمده. کی برگشته، کی برنگشته. فقط شایعاتی هست. خبرهای مبهم و تأیید نشده‌ای از روزنامه‌های زرد که هیچ حساسیتی برنمی‌انگیزند. حالا این مارال {که گم شده} چه شکلی هست، خوشگله؟ . حساسیتی در آن‌ها برانگیخته نمی‌شود. قصه‌ی انگشت آدمی شبیه ماهی یا ماهی‌ای شبیه انگشت آدمی در دهان گربه‌ی سیاهِ قشنگ نه به هیجان‌شان می‌آورد نه متأثرشان می‌کند نه حتا به فکر فرو می‌بردشان. یک لحظه از پیشانی‌شان می‌گذرد و فراموش‌اش می‌کنند. اتفاق ‌های دور و برشان به آن‌ها ربطی ندارد. آب آنجا را ببرد یا نه به آن‌ها ربطی ندارد. مسئولیتی حس نمی‌کنند. مسئولیتی در قبال جایی که در آن هستند حس نمی‌کنند: اینجا کمپ ما نیست . مال آن‌ها نیست. در زمینِ آنجا ریشه ندارند؛ مثل چادرهای ریز و درشتی که آنجا برپا شده‌اند‌، و ظاهراً موقتند چون چادرها خانه نیستند؛ چادرند و برچیده خواهند شد، در زمینِ آنجا ریشه ندارند. اتصالات‌شان با زمینِ آنجا موقت است. مثل اتصالات چادرها به زمین یا مثل اتصالات بادبادک‌ها به زمین که چاهار تا تکه سنگ است، به طور موقت، تا باد آن‌ها را با خود نبرد. چادرها به هیچ جا تعلق ندارند. چادرها در سرحدّات برپا شده‌اند، در مرز، مرزِ بین جنگل و دریا یا جنگل و دریاچه. در کنارند. در کنار جنگل، یا در کنار دریاچه. نه به دریاچه تعلق دارند نه به جنگل. کسانی که در اردوگاه تردد می‌کنند در خودِ مرز تردد می‌کنند، در سرحدّات. و به نظر می‌رسد چنان اسیر این کش‌آمدگیِ مدوّر و مکرّرِ زمان و مکانِ اردوگاهند که نمی‌توانند از آن دایره پا بیرون بگذارند. نه بیدار شدنی در کار است و نه به خواب رفتنی. در مرز میان خواب و بیداری، وهم و واقعیت، در خود مرز، تردد می‌کنند؛ خوابزده. نمی‌توانند سوژه باشند. . آن‌ها، بی‌خبر، فقط در اردوگاه تردد می‌کنند، مثل ذراتِ ریز معلقی به هم برخورد می‌کنند، لحظه‌ای، و دوباره از هم دور می‌شوند؛ از هم جدا و منفصل.

    دور تا دور را درخت‌های خشکِ خواب رفته‌ی سرد و بی‌بر گرفته. درخت‌های خشکِ مشابه. آنقدر مشابه که نمی‌شود نشان‌شان کرد. نمی‌شود راه را با آن‌ها پیدا کرد. با اینهمه پسر می‌خواهد که برود. تک. تنها. با کوله‌ای بر پشتِ نحیف‌اش، عازمِ عزیمتی که هیبت‌اش ما را نگران می‌کند. درخت‌ها آنقدر مشابهند که نمی‌شود نشان‌شان کرد. نمی‌شود راه را با آن‌ها پیدا کرد. پسر سر برنمی‌گرداند. پشت سرش را نگاه هم نمی‌کند. می‌رود و پدرش را با مرد غریبه‌ی غریبی رها می‌کند که دست‌ متجاوزش روی شانه‌ی نحیف پدر فرود آمده است: ژست ترسناکی از صمیمیت و قرابت. ترسناک است چون آن دستی که بی‌اجازه از حریمِ تن گذشته و روی شانه فرود آمده دستی مَحرم نیست؛ دستی متجاوز و دلهره‌آور است. دستی‌ست که چند لحظه‌ی پیش، پیش چشمانِ پسر و پدر، کوله‌ی شخصیِ پسر را کاویده، دست در موهای انبوه پسر فرو برده، و صندلی جلوی ماشین‌ را کاویده است. درست مثل دوستی که محرم است و قدیمی‌ست و محرم بودن‌اش به او اجازه می‌دهد در موهای ما دست فرو کند، شانه‌ی ما را لمس کند و ازمان سیگار بخواهد. ولی او غریبه است. محرم نیست. و حق ندارد وسایل شخصی ما را دستمالی کند. ما به سوی او خواهیم دوید و کوله‌مان را از چنگ‌اش بیرون خواهیم کشید. این کوله‌ پشتیِ شخصیِ ماست آقا. ولی پسر تماشا می‌کند. پدر با صدای نحیفی اعتراض می‌کند. دست کم او بلد است اعتراضکی بکند. این‌ها وسایل ما هستند آقا . پسر چیزی نمی‌گوید. تماشا می‌کند. اعتراض نمی‌کند. سرش را پس می‌کشد وقتی مرد موهایش را چنگ می‌زند. دستِ مرد را پس نمی‌زند. فعالانه دستِ مردِ‌ متجاوز را پس نمی‌زند. سرش را منفعلانه پس می‌کشد. در راه که آن دو مرد را می‌بیند فقط راه‌اش را کج می‌کند، کناره می‌گیرد و می‌رود. از وسایل شخصی‌اش دفاع نمی‌کند. از خودش دفاع نمی‌کند. از حریم خصوصی‌‌اش دفاع نمی‌کند. از پدرش دفاع نمی‌کند. بلد نیست دفاع کند. بلد نیست چطور از خودش، انتخاب‌‌اش، حریم‌اش، تن‌اش دفاع کند. از او خواسته‌اند کناره بگیرد. از او خواسته‌اند ادای فراموشی دربیاورد: مهناز کیه؟ . از او خواسته‌اند تماشا کند ولی فراموش کند. عکس بگیرد، فیلم بگیرد، طرح‌های فوری بزند و فراموش کند. از او خواسته‌اند شهروندِ جایی نباشد: تهران تهران نکن . شهروند نباش. مسئول نباش. فراموش کن. خودت را به ندیدن بزن. نبین. فراموش کن. مردِ غریبه‌ی قوی به پسر می‌گوید برو ، و پسر بی‌درنگ می‌رود. پدر را با آن مردِ متجاوزِ چیره میان جنگل رها می‌کند. می‌رود و پشت سرش را نگاه هم نمی‌کند. از اتفاق های پشت سرش خبر ندارد. فقط گاهی از هم می‌پرسند اتفاقی افتاده؟

    مردی که روح‌‌اش در اردوگاه تفریحی پرسه می‌زند خبرنگاری‌ست که دوست ندارد درباره‌ی مرگ‌اش یا درباره‌ی گذشته‌اش یا درباره‌ی اتفاقی که افتاده است حرف بزند. دوست ندارد حرف بزند یا ترجیح می‌دهد حرف نزند یا یادش داده‌اند یا عادت‌اش داده‌اند که حرف نزند، و از روی آن جمله‌ی به خصوص بپرد و به جایش خبرها و حوادث روزنامه‌های زرد را نقل کند که البته مخاطب‌های انبوه‌تری دارد.

    آنجا کمپ دانشگاه است و طبعاً دختری که کلاه منگوله‌دار سرش است و با حالات چهره و الحانِ مرموزش دوست دارد ماکت مضحک و مسطحی از خبرنگارِ لابد جسور و سمجی باشد که مُرده، دانشجو به حساب می‌آید. یا دختری که با بالاپوش قرمزش گم می‌شود و مثل شنل‌قرمزی، گرگ او را در جنگل می‌درد، یا پسری که پدرش را در جنگل رها می‌کند، یا پسری که درباره‌اش می‌گویند چقدر هم واکنش نشان می‌دهد که یعنی واکنشی نشان نمی‌دهد، یا دختری که معصومانه می‌پرسد سیاسی چیه ، یا دختری که می‌گوید من اصلا نمی‌دانم اینجا چه خبر است و تمام کسانی که آمده‌اند بادبادک‌ هوا کنند، دانشجو به حساب می‌آیند. دانشجوهای لابد نخبه ولی بی‌خبر . بی‌خبر و بی‌بر. مثل درخت‌های آنجا که خوابند و بر نمی‌دهند.

    همسایه ‌هایی که مخفیانه و پلیس‌وار آن‌ها را زیر نظر گرفته‌اند از کاراکتر های آن‌ها حیرت می‌کنند. یکی از مردهای همسایه می‌گوید این‌ها کاراکترهایشان عجیب است. زیادی آرامند و بی‌سر و صدا. آرامند. نه که به آرامش رسیده باشند یا نه که آرامشِ قبل از طوفان باشد یا حتا نه آنطور که ترجیح بدهند که نه . هیچ ترجیحی ندارند. فقط تردد می‌کنند. حتا اغلب نمی‌دوند. راه می‌روند. مثل وقتیکه در خوابی به سر می‌برند که باید در آن خواب بدوند، با حرارت، به سمت کسی یا چیزی، یا فرار کنند از کسی یا چیزی و نتوانند. ندوند. نتوانند دست‌هایشان را با حرارت و با شدت تکان دهند. رخوتی که در حرکتِ دست‌ها و پاها و چشم‌ها و پلک‌ها و لبخندها و الحان بی‌رمق‌ اغلب‌شان نشت کرده مثل وقتی‌ست که در خوابی به سر می‌برند یا در خوابی زندگی می‌کنند و در آن بیدارند. یا مثل وقتیکه عروسک‌های چوبی خیمه‌شب‌بازی، به رغم خشکیِ منفعلانه و نه فعالانه‌ی دست‌ها و پاهایشان در دستِ عروسک‌گردان، زیر نگاهِ چیره‌‌‌ی او عاقبت به حرکت درمی‌آیند، نگاه چیره‌‌ی فراگیری که حتا از پشت عینک‌های تیره هم چیره است و راه می‌برد. با من بیایید. باید با من بیایید. آن‌ها اطاعت می‌کنند . اطاعت می‌کنند چون در پنجه‌های قوی‌ و نامرئی ترسی فراگیر محاطند. ترسی تصریح ناشده. ترسی که چون تصریح ناشده و نامعین است در همه‌ی ذرات هوا هست. ترس همراهِ ذرات هوا در تن همه‌ی اشیاء نشت می‌کند: ترس مثل انگلی به تن اشیاء متصل می‌شود، از خون اشیاء تغذیه می‌کند، در تن‌شان نفوذ می‌کند و پیش می‌رود، عاقبت تمامی تن را در اختیار می‌گیرد و مطیع می‌کند. ترس آنقدر پیش می‌رود که مرز میان واقعیت و وهم را محو می‌کند. دیگر همه چیز وهم است و همه‌ی وهم‌ها واقعی‌اند. نشانه‌های پیدا و پنهانی وجود دارند که زیر برگ‌ها در حال زوالند و همین زوال است که می‌ترساند. زوالی که مرزها را برمی‌دارد. کلمه‌ها را از تجربه و معنا خالی می‌کند. جهان را غریبه و ناآشنا می‌کند. همسایه کلمه‌ای‌ست که از معنای قبلی‌اش تهی شده. همسایه مخفیانه آن‌ها زیر نظر می‌گیرد. حریم‌ها را، مرزها را رد می‌کند. تعرض می‌کند. می‌ترساند و عروسک‌های مطیعِ بی‌اعتماد را با خودش به میان جنگل می‌برد.

    کلامِ این عروسک‌های بی‌خون، کلامی بی‌خون و بی‌مزه است. هیچ رنگ و بو و طعم و مزه‌ای ندارد. گرما ندارد. از کنار هم رد می‌شوند و کرخت می‌گویند خیلی بی‌مزه‌ای . مثل باد سردی به صورت هم می‌زوند و رد می‌شوند. زبان این عروسک‌ها با صورت‌های انسانی ولی انگار عاری از هویت‌شان، درست مثل کاراکترهای بی‌رمق‌شان،‌ زبانی عقیم است. زبانی‌ست که عقیم شده، زبانی‌ست که به گفتگو منتج نمی‌شود. نمی‌تواند گفتگو کند، نمی‌تواند بیان‌گری کند، نمی‌تواند اعتراض کند. زبانی نارس است یا زبانی‌ست که از تجربه و معنا عاری شده است. زبان پدری‌شان، زبانی که به‌شان به ارث رسیده، زبانی‌ست که، شاید از ترس، به لکنت افتاده: مهناز مهناز مهناز . نمی‌تواند تمایزی برقرار کند. نمی‌تواند زبان باشد. همه چیز در آن یکنواخت و مشابه است و بنابراین هیچ چیز در آن بازنمایی نمی‌شود. آدم‌ها اتصالات‌شان را با دنیای واقعی، با محیط اطراف‌شان، با خاطرات و گذشته‌‌شان، که همه در زبان جا می‌گیرد و محقق می‌شود، از کف می‌دهند. دیگر نمی‌توانند جز در کارت‌های شناسایی هویتی داشته باشند. زبان به سرحدات خودش رانده‌ می‌شود. زبان دیگر ابزار ارتباط نیست. آدم‌ها نمی‌توانند با هم ارتباط برقرار کنند. مثل وقتی موبایل خط ندهد یا وقتی سیم تلفن به طور اتفاقی قطع شده باشد. آدم‌ها از هم بی‌خبر می‌مانند. و مثل توده ‌ی سبکی از ذره‌ها به هم برخورد می‌کنند لحظه‌ای، و دوباره از هم دور می‌شوند؛ منفعل و جداافتاده از هم و نارس .

    http://anthropology.ir/node/26449

  • N.S
    29 January 2015

    سلام.فیلم فوق العاده بود .چیزی که من به شخصه توی تمام این سالها حتی بین بهترین فیلم های ساخته شده ندیدم.ووقتی پی به رمز پردازی حرفه ای این فیلم میبری دیگه چیزی جز سکوت در برابر این فیلم وذهن خلاق نمیتونی بگی.بینهایت بابت ساخت این فیلم سپاسگزارم!

  • پژواک
    27 January 2015

    فیلم بسیار بدی بود
    واقعا خسته کننده و بی رمق
    آثار فاخر بعد از گذشت سالها نیز ارزش دیدن دارند. باید دید این فیلم چه مدت در خاطره ها می ماند؟
    این فیلم تنها ایده های خوب دارد.

  • آسمان
    27 January 2015

    مجله فرهنگی «هفت راه»-مسعود فراستی: ماهی و گربه، فیلم بدی است و حوصله سر بر؛ و فیلمساز و مخاطب خاص فریب. فیلم، ادعای ترسناک بودن و ژانر وحشت دارد، اما ناتوان از ترساندن است. و بیشتر متمایل به ملودرام. فیلم، عقیم است. هم در وحشت هم در ملودرام؛ و هم در کولاژ.

    به گزارش «هفت راه» به نقل از ماهنامه 24، مشکل اصلی گربه و ماهی همان چیزی است که بابتش پز می دهد، نان می خورد و جایزه می گیرد. و با نقد های ستایش آمیز مثلاً فرمیک، از خود بی خود می شود و کرخت: تکنیک فیلم- برداشت بلند- که فیلمساز و منتقد شیفته به غلط فرم می انگارندش.

    فیلم، یکصد و چهل دقیقه تمرین پلان سکانس می کند. تجربه ای هرچند خوب و دشوار، اما نه برای فیلم بلند داستانی. نتیجه اینکه فیلمی در کار نیست. حداکثر با تجربه ای تکنیکال مواجه ایم که سخت کسالت بار است؛ با آدم هایی وراج که نه شخصیت اند نه تیپ. بیشتر ماکت اند. ماکت هایی مقوایی، بی حس و بی جان، سر گردان- و حیران- در جنگل و دور و بر دریاچه در حال قدم زدن که از پس زمینه به پیش زمینه می آیند، دیالوگی می گویند و از کادر خارج می شوند. دوربین، یک یا چند نفر از آنها را می گیرد، کمی دنبال می کند تا لحظه ای که آدم های دیگر وارد قاب شوند. دوربین، قبلی ها را رها می کند و به آدم جدید ها می چسبد و آنها را دنبال می کند و تا ته فیلم به همین سیاق ادامه می دهد. حداکثر، راکورد حفظ می کند. اما آدم هایی که فیلمبرداری می شوند فقط درون این فیلم وجود دارند. در بیرون وجود خارجی ندارند و ما به ازایی. به هیچ وجه نمی شود با آنها همدردی کرد. آدم هایی بی قصه- و بی غصه-، غیر واقعی، بی ریشه و کولاژی که به زور دیالوگهای ادبی- رادیویی سعی در یافتن خرده پیرنگی بی ربط دارند و ادای “deja vu” در می آورند. اگر آنها این لحظه را هم دیده باشند، چه اهمیتی دارد؟ آدم هایی که عمده ی دیالوگ هایشان از فیلم های فرنگی- بیشتر پست مدرن- آمده و غیر قابل شناسایی رها شده اند. انگار از کرات دیگر به اینجا- کجا؟- پرتاب شده اند. آدم هایی که روابط شان فقط در سطح دیالوگ هاست. لا اقل در این مدیوم- سینما- نه دیده می شوند، نه حس می شوند و نه فهمیده. گویی به این مدیوم، اشتباهی آمده اند. و مدیوم شان عوضی است؛ ادبی- داستان کوتاه- است نه سینما. همه ی آنها نه در “تعلیقی دائمی”- به زعم فیلمساز و طرفداران- که در یک بلا تکلیفی ابدی به سر می برند.

    به راستی اگر چند خط نوشته ی خبری روزنامه ی اول فیلم را حذف کنیم، از فیلم- و از روایت- چه می ماند؟ باقی، تک پلانی است که چی را روایت می کند؟ نکند خود، اصل است و باقی- آدم ها و محیط- بازی؟ یک بازی دور همی یا پیک نیکی در جنگل و دریاچه. ترسناکی اش کجاست، جز در چند دیالوگ آخر فیلم؟ دو سوم اول فیلم حاشیه ای است برای یک سوم آخر که غافلگیری سطحی در سطح دیالوگ هاست نه در میزانسن و تعلیق. تنها چیزی که یادمان می ماند و کلافه مان می کند، راه رفتن بی هدف آدم های حیرانی است که بی خودی- بی منطق- به سر بالایی های جنگل می روند یا در کنار دریاچه قدم می زنند که دوربین بهشان برسد و دیگر هیچ. این “زمان بندی” جای تحسین دارد!

    مهارت فنی در گرفتن تک برداشت بلند در خدمت چه هدفی است؟ خود، هدف است نه وسیله ای برای بیان؟

    فیلمی که چیزی ندارد تا بیان کند، بحث مهم چگونه بیان کردن برایش اضافی نیست؟ قتل های ادعایی و لحظات ترسناک چگونه اتفاق افتاده اند؟ آیا اصلاً اتفاق افتاده اند؟ وقتی چیزی را اصلاً نمی بینیم و فقط در دیالوگی می شنویم، چگونگی آن دیگر چگونه مطرح می شود؟

    برداشت بلند فیلم هم از اثر بر نمی خیزد و اقتضای آن نیست؛ اوریژینال هم نیست. از علاقه ی فیلمساز می آید به بحث رئالیزم آندره بازن و نقاشی- گرافیک مدرن اشر. به بحث اشر و نظر فیلمساز درباره اش دیرتر خواهم رسید.

    و اما بحث بازن درباره رئالیزم و جایگاه آن و اهمیت برداشت بلند و عمق میدان، بحث درستی نبوده و نیست. الزاماً هر برداشت بلند و عمق میدانی به دلیل فرمی، خود به خود به رئالیزم نزدیک نمی شود. ثانیاً فیلم- و فیلمساز ما- دغدغه ی واقعیت ندارد، برعکس سعی می کند هر چه بیشتر از آن و فضای واقعی دور شود. “شکل کاملاً رئالیستی با موضوعی که اینطور نیست” یعنی چه؟ یعنی رئالیستی نیست؟ این تضاد شکل و موضوع بالاخره به نفع کدامیک حل می شود؛ شکل یا موضوع؟ این تضاد در فیلم به نفع تجربه ی تکنیکی حل می شود و آن، اصل است و همه چیز.

    تجربه ی فنی و حتی مهارت فنی چیز خوبی است اما نه همه چیز. سرسپردگی به تکنیک، حداکثر تکنیسین می سازد و فن سالار. اصل گرفتن فن و اصالت بخشیدن به آن، فن زدگی می آورد و بس. فن- تکنیک- در خدمت بیان اگر باشد، فن هنری می شود.

    در آغاز، ایده ای، مسأله ای، حسی باید باشد و نیازی مبرم به بیانش، تا تکنیک به خدمت آید و با زیستن موضوع به فرم برسد تا حس درست القا شود. تکنیک مقدمه ی فرم است. بدون تکنیک به فرم نمی رسیم. و مهمتر از آن، بدون زندگی و زیستن در جهان واقع، و زیستن موضوع مورد نظر نیز به فرم دست نمی یابیم. برای گذار از جهان واقع به جهان خیال باید ابتدا در جهان واقع زیست کنیم و با آن مماس باشیم تا بتوانیم از آن بگذریم و به هنر برسیم. نوع نسبت برقرار کردن ما با واقعیت است که نسبت ما را با خیال تعیین می کند. اگر از اولی بگریزیم و به فیلم ها پناه ببریم و در خیابان و تاکسی فیلم ببینیم، به “تخیل بی مرز” که هیچ، به خیال راهی نداریم؛ به هذیان و اغتشاش شاید- و به day dream های ارادی، هذیانی و کولاژی-. برای رفتن به دنیای خیال، باید واقعیت را تاب آورد که سخت، سخت است. منفصل شدن از واقعیت و جایگزینی اش با فیلم ها و اسیر این کلام ناقص داستایوسکی شدن که: “اگر هنر نبود، واقعیت ما را خفه می کرد”، کژراهه است. کلام دیگر داستایوسکی کامل کننده است و راه گشا: “هیچ هنرمندی، تاب واقعیت را ندارد.” وقتی تاب واقعیت را نداریم، خیال متصلی در کار نیست؛ خیال منفصل از واقعیت، شاید.

    هنر، اگر واقعیت دیگر است، از واقعیت حرکت می کند- و از زندگی-. دو وجه هنر، واقعیت است و خیال؛ نه واقعیت صرف نه خیال بی ربط با واقعیت. واقعیت را باید خیالین کرد و خیال را واقعی نمود.

    هنر، نیاز است. نیاز مبرم هنرمند به بیان خویش و دغدغه هایش. این نیاز به بیان است که تکنیک را تعیین می کند و تعین می دهد؛ میزانش را، تناسبش را و قالبش را. تکنیک نیست که مسأله را تعیین می کند و نیاز را؛ زندگی است. بدون این نیاز درونی که از زندگی بر می خیزد و این شور زندگی، هیچ حسی از کار در نمی آید. و بدون حس، هیچ فیلمی سینما نمی شود. سینما به معنای رسانه و به معنای هنر. سینما به معنای خلق، به معنای ابداع.

    تکنیک وقتی به فرم گذار می کند که اساساً این نیاز قوام یافته و زیسته شده باشد. فرم هم امری متعین است نه بی حد و رسم. هر پدیده ی معینی، فرم معین خود را می طلبد تا پدیده شود. فرم کلی وجود خارجی ندارد. فرم، هم با پدیده به وجود می آید و هم با مدیوم پدیده. پدیده- و فرم- خارج از مدیوم حادث نمی شود. اندازه حرف و نیاز و حد آن است که حد و رسم فرم را تعیین می کند. این جمله ی فیلمساز عشق فیلم ما که به جای زندگی کردن، فیلم دیده، درباره فرم به کل غلط است و پرت و پلا. دقت کنید: “فرم کار های او [اشر] شبیه یکماکت خام است که هر ایده ای را می توان روی آن سوار کرد.” غافل از آنکه اشر، به درستی معتقد بود که: “این کار صرفاً در نقاشی قابل اجراست.” اما فیلمساز فرمالیست نمای ما می خواهد مابه ازای سینمایی برای نقاشی های او بیابد. حاصلش می شود ماهی و گربه که نه سینما است نه نقاشی.

    با این درک از فرم چگونه می شود خود را “فرمالیست” نامید- که فرمالیست بودن هم فضیلتی نیست-. و “از فرم به مضمون رسیدن”؟ بگذریم که فیلمساز و طرفداران ایرانی و فرنگی اش هم فرق موضوع، مضمون و محتوا را نمی دانند. و محتوا را تا حد موضوع و مضمون تنزل می دهند. این فرم است که موضوع و مضمون آن را به محتوا بدل کرده، ارتقا می دهد. فرم بدون محتوا، فرم نیست؛ ماقبل فرم است. فرم رسوب محتوا است. و محتوا، کارکرد فرمال مضمون، مایه و سوژه است. محتوا، در فرم است. محتوا، فرم است. و فرم، محتوا.

    گویا این دوستان- فیلمساز و منتقدان ستایشگر- معتقدند با تکنیک بازی- به جای بادبادک بازی- می شود به هنر رسید و به هنرمند. به هر چیز بی حس و بی جان و بی فرمی که هرچقدر تکنیک زده باشد، نمی گویند هنر؛ و به هر تکنیسینی- که هنوز اول کار است- نیز هنرمند. هنرمند را زمان و مخاطب در زمان تعیین می کند نه اراده ی شخصی و تعارفات اهل هنر در لحظه.

    هنر، موجودی زنده است و خودبسنده و حتی خودآیین؛ و بی نیاز به میانجی و واسطه.

    هنر مدرن نیز چنین است. نباید سعی- و قصد- کرد که مدرن بود. یا مدرن هستیم یا نیستیم. نباید ترسید که مدرن نبود. مطالبه ی مدرنیت ارزش جدلی دارد و بس. باید جهان خود را برپا کرد- اگر جهانی باشد-. و در عین حال با سینما نسبت درست و شخصی برقرار کرد. نسبت با زندگی و درگیری شخصی.

    ترتیب زمانی را رعایت نکردن و به هم ریختن آن، مدرن شدن نیست. با حفظ و رعایت گاه شناسی هم می توان جلو رفت و مدرن تر شد. مدرن بودن یا نبودن، مسأله این نیست؛ نسبت برقرار کردن با خود و با جهان، و با مدیوم، مسأله این است.

    سینما مدیوم است. وسیله ی بیان است. سینما، نشان دادن و باوراندن آدم های فیلم است به مخاطب؛ آشنا کردن ما با آنهاست. الهام از سینما- به جای زندگی- ابداً هنر نیست.

    با گل آلود کردن آب نمی شود ماهی گرفت. نه تماشاگر ماهی است، نه فیلمساز گربه.

  • white pen
    24 January 2015

    اصلن ترسناک نبوداتفاقاخنده دارم بود!فقط میتونم همینوبگم
    ازنظرمن این فیلم ارزش دیدنونداره…
    راستی من اصلا نفهمیدم هدف از نشان دادن اون دوقلوها چی بود؟؟؟شما فهمیدین؟؟؟

  • سیاوش
    13 December 2014

    ساسان آقايي
    «زندگي همين‌قدر هولناك است»؛
    اين را زماني به خود مي‌گوييد كه تيتراژ پاياني «ماهي و گربه» روي پرده مي‌رود و شما را رها مي‌كند در اوربيتالي از سرگيجه و هراس و وهم. تماشاي فيلم به يك سقوط آزاد مي‌ماند، همان‌‍‌قدر جذاب و نفس‌گير اما به همان اندازه هم مهيب و ترسناك.
    در اين روايت چند خطي و برش تك‌سكانس، چه چيزي وجود دارد كه تمامي اين‌ها را در خود جا داده؛ جز دوربيني كه سه مرد پليد را تعقيب مي‌كند، چند پسر و دختر شاداب اما اندوهگين، عاشق اما ناكام و دو ابژه بي‌نهايت در سايه، چه چيز ديگري در اين «نمايش» هست كه ما را اين همه به خود مي‌‌خواند و درگيرش مي‌سازد؟
    مي‌شود نامش را گذاشت «فوبيا»؛ همان هراس آشنايي كه با آن آميخته‌ايم و گويي در نطفه‌ي نسل ما جهيده است، شبيه يك ژن وراثتي كه از دورادور اين سرزمين به ما ارثيه رسيده و از بر دوش كشيدن آن، ما را گريزي نيست.
    فوبياي آدم‌ها، فوبياي جامعه، فوبياي حرف زدن، فوبياي عاشق شدن، فوبياي با خود تنها ماندن، فوبياي بي‌هويتي و فوبياي هيچ بودن؛ اين آينه‌اي‌ست كه ماهي و گربه در دست گرفته و در فضايي سرد، تاريك، بي‌رحم و پر از چاقو و جنايت و خون بر ما مي‌تاباند. فرد و فرد ما را با سرگرداني آشناي آن جوان‌هاي شاد و تلخ، به خويشتن خود مي‌خواند، جامعه را دعوت مي‌كند كه خودش را در قامت دو ابژه دوقلويي به تماشا بنشيند كه «دستي» براي «كاري كردن» را ندارند، در سكوت محض ويرانگري، تماشاگرند قرباني شدن آن جوان‌هاي پراميد را و ميان شهرآشوبِ پراز فوبياي دَوار، از دروغ و دزدي هم ابايي به دل راه نمي‌دهند و آن سه مرد پليد، آن خشونت عريان بي‌لطافت كه عجيب و غريب براي ما آشناست، با آن عجين هستيم.
    ماهي‌وگربه، ۱۵۰ دقيقه از خود ما را به ما نشان مي‌دهد و هراس زيستني چنين پر مكافات و بي‌فرجام را يادمان مي‌آورد.
    وقتي فيلم تمام مي‌شود، تازه ما مي‌مانيم و يك زندگي كه درست تكرار سرگرداني ي‌پايان و مصيبت‌بار و ناكام آن بچه‌هاست؛ در دل جامعه‌اي كه بيش از هر زمان ديگري به قصه‌ي آن جنگل شمالي شباهت دارد.

    منبع : منتشر شده در صفحه‌ي آخر روزنامه‌ي اعتماد

  • سیاوش
    13 December 2014

    بنظرم زیباترین شرح این تراژدی :
    ساسان آقايي
    «زندگي همين‌قدر هولناك است»؛
    اين را زماني به خود مي‌گوييد كه تيتراژ پاياني «ماهي و گربه» روي پرده مي‌رود و شما را رها مي‌كند در اوربيتالي از سرگيجه و هراس و وهم. تماشاي فيلم به يك سقوط آزاد مي‌ماند، همان‌‍‌قدر جذاب و نفس‌گير اما به همان اندازه هم مهيب و ترسناك.
    در اين روايت چند خطي و برش تك‌سكانس، چه چيزي وجود دارد كه تمامي اين‌ها را در خود جا داده؛ جز دوربيني كه سه مرد پليد را تعقيب مي‌كند، چند پسر و دختر شاداب اما اندوهگين، عاشق اما ناكام و دو ابژه بي‌نهايت در سايه، چه چيز ديگري در اين «نمايش» هست كه ما را اين همه به خود مي‌‌خواند و درگيرش مي‌سازد؟
    مي‌شود نامش را گذاشت «فوبيا»؛ همان هراس آشنايي كه با آن آميخته‌ايم و گويي در نطفه‌ي نسل ما جهيده است، شبيه يك ژن وراثتي كه از دورادور اين سرزمين به ما ارثيه رسيده و از بر دوش كشيدن آن، ما را گريزي نيست.
    فوبياي آدم‌ها، فوبياي جامعه، فوبياي حرف زدن، فوبياي عاشق شدن، فوبياي با خود تنها ماندن، فوبياي بي‌هويتي و فوبياي هيچ بودن؛ اين آينه‌اي‌ست كه ماهي و گربه در دست گرفته و در فضايي سرد، تاريك، بي‌رحم و پر از چاقو و جنايت و خون بر ما مي‌تاباند. فرد و فرد ما را با سرگرداني آشناي آن جوان‌هاي شاد و تلخ، به خويشتن خود مي‌خواند، جامعه را دعوت مي‌كند كه خودش را در قامت دو ابژه دوقلويي به تماشا بنشيند كه «دستي» براي «كاري كردن» را ندارند، در سكوت محض ويرانگري، تماشاگرند قرباني شدن آن جوان‌هاي پراميد را و ميان شهرآشوبِ پراز فوبياي دَوار، از دروغ و دزدي هم ابايي به دل راه نمي‌دهند و آن سه مرد پليد، آن خشونت عريان بي‌لطافت كه عجيب و غريب براي ما آشناست، با آن عجين هستيم.
    ماهي‌وگربه، ۱۵۰ دقيقه از خود ما را به ما نشان مي‌دهد و هراس زيستني چنين پر مكافات و بي‌فرجام را يادمان مي‌آورد.
    وقتي فيلم تمام مي‌شود، تازه ما مي‌مانيم و يك زندگي كه درست تكرار سرگرداني ي‌پايان و مصيبت‌بار و ناكام آن بچه‌هاست؛ در دل جامعه‌اي كه بيش از هر زمان ديگري به قصه‌ي آن جنگل شمالي شباهت دارد.

    منبع : منتشر شده در صفحه‌ي آخر روزنامه‌ي اعتماد

  • سیاوش
    13 December 2014

    کار به سبک فیلم های دیوید لینچ نبود به نظرتون؟

  • پريسا
    27 November 2014

    جهت بررسي مضمون و محتواي داستان فيلم اين وبلاگ رو هم مطالعه كنيد
    http://www.drimanfani.persianblog.ir

  • اذین
    18 November 2014

    این سینماهای هنر و تجربه تو شهرها زیرگروه ندارن؟
    در اهواز کدوم سینماها این فیلمها رو میزارن؟

  • نیما انگورانی
    14 November 2014

    شهرام مکری عزیز یادداشت متواضعانه تو در ابتدای این صفحه منو واداشت تاچند خطی برات بنویسم.
    دوستان تو ما هستیم که بعد از یکماه همچنان در حال رمزگشایی از این اثر بیاد ماندنی هستیم. دوستان تو ما هستیم که داریم همجا از فیلم زیبای تو تعریف می کنیم و خیلی وقتها با برخوردی مثل اون دستۀ دیگر دوستانت مواجه میشیم. دوستان تو ما هستیم که فروش این فیلم رو بالا بردیم. دوستان تو ما هستیم که سینماگر نیستیم اما فهمیدیم که تو به زیباییه آثار ادب فارسی یک حکایت رو پشت یک داستان پنهان کردی. دوستان تو ما هستیم که سلیقه مون رو ارتقاع دادی و به ما فهموندی که چه توقعی باید از سینما داشت. و بلاخره دوستان تو ما هستیم که همه از این فیلم متحیریمو شنبه لوکی!

  • فرهنگ
    13 November 2014

    مقوا

  • نگار .ک
    12 November 2014

    “ماهی و گربه”شهرام مکری Fish & Cat
    نمی دونم از کدوم نگاه نظر بدم… فیلم فوق العاده بود. هرچی بیشتر می گذشت به این نوعی حس از ماوراطبیعی بودنش بیشر پی می بردم.
    دوستان،
    این فیلم سوررآل هست. یک اثر هنری مدرن با ویژگی های خاص خودش. این طور فیلم ها در اروپا رواج دارند…این هنرمندان و قشر فرهنگی جوامع اند که در “به روز کردن” شهرشون یا کشورشون نقش اصلی رو دارند.
    خوشحالم که کشورم در زمینه فرهنگی و سینما اولین خشت امروزی شدن را این چنین محکم برداشت.
    امیدوارم ما هم بالاخره از اصلیت خودمون به نوعی از مدرنیته برسیم. تا کی جهان سومی باشیم(؟!)
    *ضمنا این رو هم بگم این فیلم هنری برای کسانی که قصد دارن با پفک بیان . یه فیلم صزفا سرگرم کننده ببینن و برن، اکیدا مناسب نمی باشد.

  • امین
    5 November 2014

    من میخوام رای بدم به فیلم. چجوری میشه؟ چرا نمیشه اصن!!

    • Farzanmc
      6 November 2014

      ثبت رای در وب سایت از هم اکنون برای عموم آزاد می باشد.

  • امین
    5 November 2014

    فیلمی فوق العاده. با دقت بسیار بالای کارگردان
    آفرین به شهرام مکری و تمام عوامل فیلم و آقای کلاری
    سینمای ایرانو یک پله ارتقا داد

  • پوریا
    5 November 2014

    فیلمی بود که منو درگیر خودش کرد.به نظرم بدترین جای فیلم سکانس آخر بود.اون گروه موسیقی رو میگم.در کل از تماشای ماهی و گربه لذت بردم.

  • آنیتا
    1 November 2014

    دوستانی که می گویند این نقطه ضعف فیلم است که خرده داستان ها ربطی بهم ندارند، سؤال من این است که چه کسی این را تعیین کرده که همیشه باید خرده داستان ها بهم مربوط و در هم تنیده باشند؟ این جزو ساختار فیلم است و عامدانه این طور است که خرده داستان ها بهم مربوط نباشند.من پاسخ خود آقای مکری رو نقل می کنم.الگوی هزار و یک شب رو در نظر بگیرید.داستان علی بابا و چهل دزد بغداد چه ربطی دارد به داستان سندباد؟ ولی در نهایت همه جزو یک ساختار کلی هستند و هرچند ماجرا ها متفاوت است فرم و استراتژی یکسان است.در ماهی و گربه هم اینطور است.انسجام خود را از فرم خرده داستان ها میگیرد نه متریال و محتوا شان.تصور کنید یک قالب دارید.در این قالب می توانید ژله درست کنید یا کیک.این دو تا متفاوت اند اما شکل شان یکی است.شکل یا همان فرم.اسم این را نمی شود گذاشت عدم انسجام.

  • سپهر
    1 November 2014

    موسیقی متن و افکتهای صدا واقعا عالی بود.
    فیلم در سال 1377 اتفاق افتاده ولی همه گوشی های مدرن تاچ دارند و از فیس بوک صحبت میکنند .
    فیلم برداری و کل سناریو عالیه ولی در چند سکانس تکار اتفاقات فیلم ایراد داره

    در صحنه ای که یکی از شخصیتهای خانم فیلم وارد ماشینش میشه و دنبال سی دی میگرده و یک تکه از آهنگ رو پلی میکنه یکی از نقشهای منفی به شیشه ماشین میزنه و با دختر جوان شروع به صحبت میکنه…..
    ولی در صحنه ی که همین سکانش تکرار میشه و فیلم از نگاه دختری که با یک شخص نامریی صحبت میکنه این اتفاق عوض میشه.
    دخترک داخل ماشین میشه که سی دی هاشو پیدا کنه یک تکه از آهنگ رو پلی میکنه و داستان از دید دختر دیگه و روانکاوش به نمایش در میاد.
    10 دقیقه میگذره و کلی دیالوگ جابه جا میشه.
    و نکته مهم
    اون فردی که نقش منفی داره و داره از پایین جاده تازه میاد ..در صورتی که باید 10 دقیقه قبل زمانی که دختر در ماشین آهنگ رو پلی میکنه با ضربه دست به شیشه ماشین دختر میزد….
    امید وارم که متوجه این ایراد شده باشید.

    • امین
      7 November 2014

      سپهر جان این اتفاق درسته سال 77 افتاده ( با توجه به متن اول فیلم ) اما فیلم مال سال 2012 است. 30 آذر. همون شبی که میگفتن امشب دنیا تموم میشه . اینو اون شخص منفی هم گفت.
      بعد اون ایرادی هم که میگی ایراد نیست . نکته ی فیلمه. این شکست زمانی بارها و بارها در فیلم اتفاق می افته. مثال : خود دیالوگ نادیا با روانشناسش، که آخر روانشناسه میگه من نفهمیدم چی شد! تو جمشید و 8 سالگی دیدی درحالیکه این جریان طلاق پدر مادرت تو 1 سالگیت بوده. :: به عبارتی اینجا این تصور ایجاد میشه که 1 سالگی بعد از 8 سالگی بوده!! و کلا نکته ی فیلم هم همین بود که زمان ابتدا و انتها ندارد و ما تعریفی هم از زمان نداریم. اصلا بخاطر همین که بازی بل زمان انجام بشه فیلم فقط یک پلان بود. ناگفته نماند که داستان میره به سمت نادیا و جمشید و روانشناس صدای تق تق زدن بابک به شیشه ی ماشین و جیغ زدن پروانه هم میاد و اونجایی که بابک و سعید تازه دارن میان ، می افته رو گردش زمان. … حرف زیاده و مجال نیست

  • صدرا
    30 October 2014

    خوب و شاید بسیار خوب. همین.

  • ابولفضل وطنی
    26 October 2014

    برای کارگردان جوانی مثل مکری بسیار عالی و امیدوار کننده بود.فقط ای کاش ربط پاره داستانهای فیلم کمی بیشتر رعایت میشد.یا در یک غالب کلی قابل تفکد میبودن و تمرکز بیشتری روی خط و ربط شخصیتها وانگیزها بود تا ساختار کلی فیلم فدای تکنیک و فرم نمیشد…ولی برای کلیت سینمای ما فوق العاده بود.

    • امین
      5 November 2014

      اتفاقا داستان ها مربوط بود. همش به توهم بودن زمان دلالت داشت. داستان پدر کامبیز و مهنازش. داستان نادیا و جمشید و …

  • مجید
    24 October 2014

    به نظر من فیلم نقطه قوت زیاد دارد. مهمترین آن تک سکانس-پلانی بودن و در آوردن شکست زمان در آن است که بی شک نمی تواند چیزی جز شجاعت کارگردان باشد. نقطه قوت دوم موقعیت و لوکیشن انتخاب شده است که با توجه به نوع فیلم و موضوع آن به شدت دقیق انتخاب شده است. سومین نکته فیلمبرداری بسیار هوشمندانه آقای کلاری است و نکته بعد صداگذاری و صدابرداری خوب آن است. بازی های فیلم با توجه به جوان بودن گروه و سختی کار (تک سکانس-پلانی بودن) قابل قبول درآمده است.
    اما نکته ای که بیشتر منتقدان به آن ایراد میگیرند فیلمنامه اثر است که شخصیت ها به هم ارتباط ندارند.
    به نظرم یکی از نقاط قوت فیلمنامه تعلیق بسیار خوبی آن است (به طور مثال راوی در ابتدای فیلم موضوع را برایمان تعریف میکند و در صحنه اول که جوانان برای آدرس پرسیدن می آیند منتظر اتفاق توسط آن دو مرد هستیم اما در آخر فیلم میبینیم که…) و علاوه بر تعلیق ارتباط بین بعضی شخصیت ها وجود دارد اما کمی پیچیده و گاهی سورئال است (مانند ارتباط بین روح جمشید و پروانه که من با دقت فراوان متوجه آن شدم). به نظرم ریتم کند در ابتدای فیلم شاید برای بیننده عادی کمی آزاردهنده باشد اما از وقتی شکست زمان را میبیند تازه به خودش می آید که چه نکاتی را از دست داده.
    در انتها این فیلم را برای سینمای تکراری ایران یک غنیمت بزرگ میدانم و با تمام اشکالاتی که دیگران بر آن میدانند، بینظیر میدانم. توصیه میکنم فیلم را حتما و با دقت ببینید. من هم حتما دوباره میروم و فیلم را میبینم تا از سینما لذت ببرم.

  • علی اکبر هاتفی
    23 October 2014

    برای اولین بار، به تماشای دوباره ی یک فیلم ایرانی در سالن سینما نشستم. ” ماهی و گربه “. باید بگویم تجربه ی تماشای اول سرشار از هیجان و علامت سوال ها بود با روندی که تاکنون در هیچ فیلم ایرانی و یا شاید خارجی نبوده است. فیلمی پلان سکانس که میزانسن های حساب شده و دقیقش باعث شده تا جایگاه هنر تدوین به کلی نادیده گرفته شود و رنگ ببازد.کارگردانی کم نظیری که حاکی از شجاعت و ریسک پذیری بالای آقای شهرام مکری است که امروز در سینمای ایران به نظر بنده قابل ستایش و تقدیر است و میتواند الگویی باشد برای هنرجویان آینده ی سینما که بدانند با کم ترین امکانات و داشتن ایمان به خود و تیم فیلمسازی میتوان اثری ارزشمند و قابل تامل خلق کرد. صداگذاری فوق العاده ای که به روند روایت فیلم کمک شایانی کرده است و بازی های کم نقص و صراحت بیان هایی که شاید نشان دهنده ی خانه ی اول بازیگران، تاتر باشد. در تجربه ی اول به قدری غرق در نوع ساختار و روایت بی نظیر داستان شدم که متوجه گذر زمان نبودم. داستان فیلم تنها روایتی است دو ساعته برگرفته از یک پرونده ی واقعی در یک کمپ مه گرفته در شمال ایران که درباره ی سه آشپز یک رستوران بین راهی ، یک نگهبان کمپ ، دوبرادر دوقلو و دانشجویان تهرانی که برای برگذاری جشنواره ی بادبادک گرد هم آمده اند میگذرد. فیلمی درباره ی کشتار و خون ریزی بدون ریخته شدن قطره ای خون.خود فیلم در همان نقطه ی آغاز تمامی موضوع را لو میدهد و باقی به روایت حلقه وار آنچه که میگذرد میپردازد. نمیخواهم وارد جزیات فیلم و نقد دست و پاشکسته ی خود که تنها یک تماشاگر سینما هستم، بشوم. اما در تجربه ی دوم متوجه شدم که بسیاری از ریزه کاری های داستان و ریز بینی های دقیق کارگردان از دید تماشاگر عام پنهان میماند که صرفا تماشاگر به آنچه در فیلم برجسته شده اکتفا میکند که ماحصل آن نظر های سطحی و نارضایتی ها از فیلم و ترک سالن سینما است که به هیچ وجه درخور آن نیست. در هر صورت به نظر من این کار مانند جواهری است در میان دیگر کار های سینمای مستقل ایران و شاید به جرات بگویم خوش ساخت ترین آن ها که متاسفانه طبق عادت همیشگی مورد کم لطفی قرار گرفته . از دوستان هنر دوست و سینمایی دعوت میکنم به دیدن این فیلم بروند تا در تجربه یک روایت متفاوت و خاص باهم سهیم شویم.

  • بامداد
    22 October 2014

    این فیلم واقعا فوق العاده بود . اونایی که می گن چرته کد گزاری های هوشمندانه فیلم رو نفهمیدند

  • بردیا برجسته نژاد
    22 October 2014

    ماهی و گربه از آن دست فیلمهایی‌ست که می‌توان، حتی، به دیدنش نیز افتخار کرد. اما قبل از آنکه بخواهم در خصوص این فیلم نظر بدهم باید دو نکته را برای آنهایی که شاید کمی بیش از اندازه ماجرا را بزرگ کرده‌اند یادآور شوم:

    1) ساخت یک فیلم بصورت لانگ تیک (Long Take) چیز تازه‌ای نیست و قبلاً بارها تجربه شده است. بعنوان مثال: فیلم Timecode ساخته‌ی مایک فیگیس یک فیلم لانگ تیک 90 دقیقه‌ای‌ست که توسط چهار فیلمبردار بصورت همزمان فیلمبرداری و ثبت شده است. در تدوین کارگردان صفحه را به چهار قسمت تقسیم کرده و این چهار برداشت را بصورت همزمان نمایش می‌دهد. یا مثال دیگری، فیلم اسپانیایی خانه‌ی سکوت (La Casa Muda) ساخته‌ی گوستاو هرناندز، که یک لانگ تیک 88 دقیقه‌ای‌ست و می‌گویند اولین فیلم ترسناکی‌ست که بصورت لانگ تیک ساخته شده است (این فیلم محصول سال 2010 است). این ماجرا البته خیلی خیلی قدیمی‌تر از این حرفهاست. آلفرد هیچکاک برای فیلم طناب (1948) از روش لانگ تیک استفاده کرد. منتها در آن زمان حلقه‌های فیلم بیشتر از 10 دقیقه ظرفیت نداشتند! برای همین هیچکاک مجبور شد از 11 حلقه برای 11 شات استفاده کند. یعنی آنکه بر خلاف ادعای تعدادی از دوستان این روش اختراع آقای مکری نیست.

    2) ساخت فیلمی که زمان را به بازی بگیرد و با تلاقی‌ها و ساخت گره‌های زمان، بجای آنکه شما را در مسیر مستقیم در زمان به پیش ببرد، سوار چرخ فلکی بکند که بچرخید و دوباره به جای اول بازگردید، در یک کلام فیلمی که تایم لوپ استفاده کند، این هم جدید نیست. این یکی دیگر مثال لازم ندارد. معروفترینش فیلم پالپ فیکشن به کارگردانی کوئنتین تارانتینو است، و بهترینش (از لحاظ جذابیت گره‌های زمانی!) که دیده‌ام، فیلم اسپانیایی Timecrimes به کارگردانی ناچو ویگالوندو، محصول سال 2007 است. می‌توان در استفاده از تایم لوپ فیلمهای زیادی را نام برد، مانند: 12monkeys، The Butterfly Effect، دانی دارکو و … . پس این یکی هم اختراع آقای مکری نیست.

    این فیلم جایزه‌ی خلاقیت را بخاطر استفاده از هر دو روش برده است. بعید می‌دانم پیش از این فیلمی ساخته شده باشد که هم لانگ تیک باشد و هم تایم لوپ. همین کافی‌ست که به احترام آن اول کلاه از سر برداریم و بعد در موردش صحبت کنیم.

    فیلم ماهی و گربه یکی از آن فیلمهایی‌ست که برای هر کسی ساخته نشده‌ است و باور کنید، این در هنر هر کشور بعنوان یک ارزش دارای اهمیت فوق العاده است. جریان از این قرار است که بخاطر مخاطب سطحی همه چیز در همان سطح باقی می‌ماند و آنهایی که به عمق علاقه دارند هم باید در همین سطح و در کنار بقیه باقی بمانند. اینجاست که کسی که خلاف جهت شنا کند، از نظر من، حرکتش بسیار ارزشمند است (مثال خیلی دم دستی بزنم، یک نگاه به تبلیغات سخیف و احمقانه و ساده و سطحی که در سطح شهر هستند بیاندازید. اینجاست که ارزش تبلیغات جدید بانک ملت – همانهایی که پس زمینه‌ی سیاه دارند – را متوجه می‌شوید. شاید 70% متوجه مفهوم آن نشوند، اما تاثیری که روی آن 30% می‌گذارد خیلی مثبتتر است). این بازی پر از استرسی که ماهی و گربه با کج و کوله کردن خط زمان راه انداخته در عین حال که جذابیت عجیبی دارد آنقدر عمیق است که فهم آن برای خیلیها دشوار خواهد بود. اما نکته این است که با وجود آنکه این فیلم برای مخاطب خاص ساخته شده، اما سالن سینما در تمام سانسها (هرچند فقط 4 سینما به این فیلم اختصاص داده شده)، لبریز از تماشاچیانی‌ست که در میانشان آدمهای سطحی به وفور یافت می‌شوند. منظورم چیست؟ اینکه باید آفرین گفت به تمامی آنهایی که سفره‌ را در عمق پهن می‌کنند و همگان، حتی سطحیها، را به آنجا دعوت می‌کنند و این همان رسالتی که هنر دارد: هنر سطحی، سلیقه‌ی مخاطب را در سطح نگه می‌دارد. پس باید در عمق آنقدر جذاب باشیم که سطحیها را هم به عمق بکشیم.

    باور کنید اگر لازم نبود اینقدر سطحی و عمقی نمی‌گفتم! اما این بارزترین وجه این فیلم است. چیز دیگری که برای من جذابیت فوق‌العاده‌ای داشت، خشونت کاملاً پنهان در متن فیلم است! شما هیچ صحنه‌ی خشونت باری نمی‌بینید، اما همان کپشن اول فیلم باعث می‌شود تمام مدت بجوشید و یک استرس دو ساعته را با خود تا انتهای فیلم بکشید.

    این فیلم عالی‌ست! خلاقانه و خوش ساخت است. تایمینگ آن به شکلی باورنکردنی خوب است و فیلمنامه آنقدر جذابیت دارد که حتی موارد بی‌ربط را نیز در خود حل می‌کند. با این وجود دو چیز این فیلم را چندان دوست نداشتم: اول، بازی‌های بعضی از بازیگران دلچسب نیست. خیلی خیلی خیلی سخت است وقتی قرار باشد در یک برداشت کل فیلم را بسازی. اینجا دیگر کسی اجازه‌ی خطا ندارد، اما متاسفانه این بدین معنی‌ست که اگر هم کسی آن وسط خطایی مرتکب شد مجبور به بخشیدنش هستید. دوم (که تا حدود زیادی اول را سبب شده است) دیالوگ نویسی این فیلم فوق العاده ضعیف است! جمله بندی ها، عبارات، کلمات، از آن چیزهایی‌ست که از محاوره‌ای بودن فقط لحن بیانش را دارند! تصور کنید یک نفر بخواهد عیناً متن یک روزنامه‌ی رسمی را، بدون تغییر در جمله‌ها و کلمات، با لحن محاوره‌ای بخواند. این عامل باعث شده بازی بازیگران نیز در بعضی از قسمتها غیر واقعی و حتی مسخره بنظر برسد. یک چیز دیگر هم در آخر توی پرانتز بگویم و آن اینکه (از دیدن و شنیدن پالت خسته شده‌ام! این حضورشان در همه چیز و همه جا آنقدر پررنگ شده که دیگر دارد رنگ پس می‌دهد!)

    در نهایت اینکه، آقای مکری، بابت این فیلم از شما ممنونم. بابت تمام افتخارات کسب شده هم همینطور. بابت تمام شجاعتتان برای ساخت یک فیلم بصورت لانگ تیک ممنونم. بابت این تایم لوپ فوق العاده جذاب از شما ممنونم. بابت این ترس پنهان در فیلم از شما ممنونم. آفرین، احسنت و خسته نباشید.

  • ریس
    19 October 2014

    در ضمن پوستر فیلم هیچ ربطی به فیلم نداشت و بازگو کننده چیزی هم نبود. یه دروغ گول زننده بود.
    من پوستر بهتری از فیلم توی سینما آزادی دیدم: دستی که کیسه ی خون آلود رو گرفته. این مرتبط تر بود از یه دختر داف با موهای آبی!

  • ریس
    19 October 2014

    من فقط یک فیلم بین خوبم. میشه گفت حرفه ای. نه منتقد حرفه ای و نه سینماچی.
    من فیلم رو خیلی دوست داشتم. یه کار کاملا نو بود. یه نگاه جدید به مفهوم زمان. من و یاد خیلی فیلمای دیگه انداخت. از سر سینمای ایرانم زیاد بود.
    اما یه چیزایی هم اذیتم کرد. یه عالمه داستانک که ربطی به هم نداشتن و قصه رو هم پیش نبردن و انتظارات مخاطب رو هم برآورده نکردن. دختری که فانوس به چشمش خورده بود و قرار بود دنیا رو یه طور دیگه ببینه. دختری که روح خبرنگار رو میدید. دختر نقاشی که رفت به جنگل و ازش خبری نشد. دختری که به دیدن پدرشوهر آینده اش رفت و خبری ازش نشد. زن حامله ای که برای تاب بازی رفت و معلوم نشد چی شد یا اصلا کی قرار بود این تاب رو براش به شاخه ببنده!!! یک عالمه شخصیت که این وسط ول شده بودن و به ظاهر فقط می‌خواستن به خشونت و توهم و ترس دامن بزنن. شاید بهتر بود قصه های اینا ربطی هم به همدیگه داشته باشه یا مثلا در بازگشت های زمانی این ارتباط شکل بگیره و چیزای جدیدی از شخصیت ها واسمون رو بشه. در حالی که ما یه مشت آدم رو بدون اینکه یه قدم بیشتر از ظاهرشون بهشون نزدیک بشیم دیدیم و…
    نقص مربوط به بازیای بد و بی رمق هم به کنار. من حتی نقش مرد رستوران دار رو از پسرک کارت شناسایی میخواست واقعی ندیدم. من آدمایی رو دیدم که خیلی بیشتر از این بازیگر می‌تونستن حتی با نگاهشون به آدم ترس و توهم رو القا کنن. این آدم برای این نقش اصلا مناسب نبود.
    به نظرم بیشتر ایرادی که میشه به فیلم گرفت، مربوط به فیلمنامه است. باقی رو در صورت محکم بودن فیلمنامه، میشد با کارگردانی پوشش داد. اما فیلمنامه به قول یکی از دوستان، یکدست نیست. از یه جا میفته رو دور تند و دو تکه میشه.
    در هر صورت یه سر و گردن بالاتر از فیلماییه که من اخیرا توی سینمای ایران دیدم و بعد از مدت ها (شاید بعد از نادر و سیمین) ارزش پول بلیط رو داشت. مرسی.

    • میرزا
      5 November 2014

      فیلم ماهی و گربه اصولا جز سینمای قصه گو نیست و از قواعد مرسوم سینمای داستانی ( پیرنگ ، شخصیت پردازی و … ) پیروی نمیکنه ، به همین دلیله که انتظارات مخاطب عام هم برآورده نمیشه. حتی دغدغه اینا رو هم ندارە که بخواد شخصیت پردازی درست و حسابی از کاراکترها ارائه بدە یا یک داستان منسجم رو برای ما روایت کنه، به تعبیری میشه گفت این فیلم رو باید در دسته فیلمهای ضدپیرنگ جای داد.در طرح کلاسیک، داستان از مقطع مشخصی از زمان آغاز شده و زمانی ممتد و پیوسته را دنبال می کند. در مقابل در آثار مبتنی بر ضد پیرنگ زمان معمولا تکه تکه و بهم ریخته است بنحوی که مشخص نمودن توالی زمانی حوادث مشکل می نماید. در شاه پیرنگ قوانین علی حکمفرماست و علتها معلول ها را بوجود می آورند اما در خرده پیرنگ ها غالبا این تصادف است که جایگزین علیت می شود. در شاه پیرنگ قوانین وضع شده در دنیای داستان تا به انتها به قوت خود باقیست اما در ضد پیرنگ ها هر بخش داستان می تواند از قاعده ی جداگانه ای پیروی کرده و قانون یگانه ای وجود ندارد.
      فیلم ماهی و گربه بیشتر از آنکه دغدغه روایت داستان رو داشته باشه دغدغه اش تجربه فرم و یک نوع روایتگری جدید سینماییه، یک نوع بازیگوشی و ماجراجویی سینمایی ، با این زاویه دید اگر فیلم رو نگاه کنیم لذت دیدن فیلم دو چندان میشه …

    • لی لی
      7 December 2014

      به نظرم شما با دقت فیلم رو ندیدی، و همین که اصرارت القای صرفا احساس ترسه باعث شده به بی راهه بری، هیچ دیالوگی بی دلیل تو فیلم گنجونده نشده بود، مریم که به دنبال نور رفت، شاید قرار بود به سرنوشت خواهر مادربزرگش دچار بشه، یعنی رفتن به دنیای دیگر و رسیدن به امیدها و آرزوها در جایی دیگر، که یا مثل خواهر مادربزرگ در جهان موازی ست یا مثل پدرام در خارج از ایران، آشپز کارت شناسایی خواست چون نماد صرفا یک آشپز نمود، بلکه صاحب حصاری بود که جوانها ازش رد شده بودن، و دیدیم که در محدوده حصار جنگل زمستان زده با درختهای لخت سیاه، که جوونها اومده بودن تا به امیدها و آرزوهاشون برسن یا حتا زندگی شون.. ( بادبادک های رنگی با فانوس در آسمان) محکوم به فنا بودن، چون حصار رو رد کردن آشپزها حق گشتن کیف اونها، طلب کردن کارت شناسایی، و حتا خواستن نصف حق و حقوقت (20 لیتر بنزین ) رو بدون ذره ای ابا داشتند، و کسی شکایتی نداشت، و حتا پیرمرد محلی که از سر دلسوزی معترض بود چرا کلید شیر فلکه دست شماست و هشدار داد اینجا رو آب میبره، محکوم شد و ترجیح داد فرار کنه و دم نزنه، و پدر کامبیز که اون هم نماد نسل گذشته بود با این که خودش قربانی بود و به آرزوش نرسیده بود باز از پسرش میخواست که همون راه رو بره، و انگار شکایتی نداشت و به همین وضع خو کرده بود…. و انگار عسل بود که آگاهانه تونسته بود از معرکه در بره و پدرام رو هم آگاه کنه چون یک بار فانوسش رو هوا کرده بود و چشمش رو از دست داده بود و این باعث شده بود آگاه بشه، هر چند هم گروهی هاش از این ترسیده بودند و دیگه فانوس هوا نمیکردند، و لادن که به طور واضح با دیدن هدفونش روی میز آشپز میفهمیم به چه سرنوشتی دچار شد، یا دکتر و انگشتش … و درکل قرار نیست بیننده ماجرای روابط و زندگی این شخصیتها رو بدونه، چون ربطی به پیام فیلم نداشت و اتفاقن اونجاست که گمراه میشدی…و اون چرخش و زمان و دوقلوها و … خیلی جای حرف داره، در کل تحلیل فیلم خیلی مفصل تر از اینه کسی خواد برات تو پیام توضیح بده، بهتره دوباره با دید بازتر ببینی ش

*

code